تیر سیاه
نویسنده:
ر. ل. استیونسن
مترجم:
فریده قرچه داغی
امتیاز دهید
ریچارد جوان که از دستهبندیهای مصلحتی و سیاسی شوالیهها و سرداران بیخبر است، چشم بسته وارد ارتش سردانیل شده و برای پیروزی وی بر دیگران و به دست آوردن سلطنت انگلستان به سختی تلاش میکند. وی پس از آشنایی با جوانی به نام جان درمییابد که سردانیل قاتل پدرش است، بنابراین تمام سعی خود را برای گرفتن انتقام از وی به کار میگیرد. چندی بعد ریچارد و جان در قلعۀ دانیل مخوف زندانی میشوند و در آنجاست که او متوجه میشود، جان، دختری است به نام جوانا که به علت هراس از دانیل و سپاهش به هیات مردان درآمده است. دانیل که متوجۀ علاقۀ این دو جوان به یکدیگر شده، سعی در جدایی بین آنها دارد. ریچارد با ملحق شدن به سپاه دشمنان دانیل، در جنگی بزرگ، انتقام سختی از وی میگیرد و سرانجام با دختر جوان ازدواج و پس از آن سیاست و جنگ را برای همیشه ترک میکند.
بیشتر
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تیر سیاه
ریچارد و یکی دیگر برای خبر کردن سرباز پیر که در مزرعه خود مشغول کار بود رفته تا وی را بیاورند ضمن صحبت با او، سرباز پیر متوجه حرکت انسانی بین چمنزارهای بلند و اولین درختان جنگل می گردد ولی قبل از اینکه حرکتی بنمایند تیری بلند و سیاه رنگ که حتی پرهای انتهای آن هم با رنگ سیاه رنگ آمیزی شده بود بر سینه پیرمرد نشست و از پشت وی بیرون رفت دو جوان که پشت اسب ها سنگر گرفته بودند به سمت مرد نقابدار دویده او را بر زمین زدند اما او فرار کرده و با صدای بلند گفت که یکی از 4 نفر مجازات شده و به سراغ بقیه خواهد رفت و نام جان الترا را بر زبان آورد. پیرمرد را به داخل خانه برده و در حالی که به مساله معما گونه فکر می کردند یکی گفت چون وارثی پیرمرد نداشت و آن دنیا به دردش نمی خورد کیسه پول او را جستجو نمایند و بردارند اما ریچارد آن را گناه دانست و مخالفت نمود، در همین هنگام سر والتر کشیش وارد شده و با دیدن صحنه شروع به ذکر و خواندن کتاب مقدس نمود و پس از آنکه واقعه را برایش تعریف نمودند، او آنها را برای خبر دار کردن بقیه فرستاده و خود به خواندن دعا بر سر جنازه پرداخت در حالی که به واقعه ای که خیلی دورتر اتفاق افتاده بود و وی در آن نقش داشت و در این مجازات قرار می گرفت می اندیشید
کتاب را مطالعه نمودم. در سال 1888 و جزو آخرین نوشته های استیونسون است. محتوای جالبی دارد و بر مبنای نبردهای داخلی انگلستان میان فئودال های قسمت های مختلف است که به عنوان ملاکین ثروتمند زمین، رعایا و قلعه های خود را داشتند و البته سرباز و محافظ که برای جنگ و حمله به سایر دوک نشین ها و تصرف اموال آنها استفاده می نمودند.
سر دانیل بر قسمت تاتسلی حکومت می کرد که قلعه ای کوچک با پل متحرک و خندقی پر از آب داشت و یک کشیش سر الیور و سربازان داشت و برای سرکشی روزی به قسمتی رفته که ناگهان زنگ خطر از قلعه در بی موقعی به صدا در آمد و مردم دوان دوان به قلعه آمده سواری پیامی برای هوک جانشین سر دانیل آورده بود که سربازان را جمع نموده ده نفر را برای نگهبانی نگه دارد و بقیه را با ریچارد جوان و هوک به میدان جنگ بفرستد زیرا با لرد برینگهام متحد شده و در جنگ بزرگ امید پیروزی و ثروت غارتی زیاد داشت